
کمونیسم: از رؤیای آرمانشهر تا واقعیتهای تاریخی – یک تحلیل جامع
می 24, 2025
پرتگاه میان اندیشه، گفتار و کردار؛ آیا خوب حرف زدن و حتی خوب فکر کردن میتواند باعث خوب عمل کردن شود؟
ژوئن 4, 2025ساختارگرایی؛ در جستجوی ژرفساختهای معنا، فرهنگ و اندیشه بشری

ساختارگرایی؛ در جستجوی ژرفساختها
چکیده
ساختارگرایی، بهمثابه یکی از تأثیرگذارترین جنبشهای فکری قرن بیستم، پارادایمی نوین در علوم انسانی و اجتماعی بنیان نهاد. این رویکرد، که ریشههای اصلیاش در زبانشناسی فردینان دو سوسور قرار دارد، به سرعت به حوزههایی چون انسانشناسی، نقد ادبی، روانکاوی، و فلسفه گسترش یافت. مقاله حاضر به بررسی خاستگاهها، مفاهیم بنیادین، چهرههای کلیدی، اصول روششناختی، و تأثیرات گسترده ساختارگرایی میپردازد. با تمرکز بر کشف ساختارهای بنیادین و ناخودآگاه حاکم بر پدیدههای زبانی، فرهنگی و ذهنی، ساختارگرایی در پی آن بود که از سطح پدیدههای منفرد فراتر رفته و به نظامهای زیربنایی و قوانین کلی شکلدهنده معنا دست یابد. در این مقاله، ضمن تشریح آرای متفکرانی چون سوسور، لوی-استروس، بارت (دوره اولیه)، لاکان و آلتوسر، به اصول مشترک این رویکرد و سپس انتقادات وارد بر آن که زمینهساز ظهور پساساختارگرایی شد، پرداخته خواهد شد. هدف این است که ضمن حفظ دقت آکادمیک، مفاهیم پیچیده ساختارگرایی به زبانی قابل فهم برای مخاطب عام نیز ارائه گردد.
واژگان کلیدی: ساختارگرایی، زبانشناسی، فردینان دو سوسور، کلود لوی-استروس، رولان بارت، ژاک لاکان، نشانه، دال و مدلول، لانگ و پارول، تقابلهای دوتایی، ژرفساختار
مقدمه: نیاز به کشف نظم پنهان
انسان ذاتاً در پی کشف نظم و الگو در جهان پیرامون خویش است. از حرکت ستارگان تا پیچیدگیهای زبان و روابط اجتماعی، همواره این پرسش مطرح بوده که آیا در پس این ظواهر متنوع، ساختاری بنیادین و قابل فهم وجود دارد؟ ساختارگرایی، جنبشی فکری و روششناختی بود که در اوایل قرن بیستم، با هدف پاسخگویی به این پرسش در حوزهی پدیدههای انسانی و فرهنگی، ظهور کرد. این رویکرد، نه یک مکتب فلسفی منسجم با اصولی جزمی، بلکه بیشتر یک “طرز تفکر” یا “روش تحلیل” بود که به سرعت از زبانشناسی به دیگر حوزههای علوم انسانی سرایت کرد و نگاه ما را به مفاهیمی چون معنا، فرهنگ، متن، و حتی سوژهی انسانی دگرگون ساخت.
شاید بتوان گفت که ساختارگرایی تلاش داشت تا علوم انسانی را به سطحی از دقت و عینیتگرایی نزدیک کند که پیش از آن، بیشتر مختص علوم دقیقه پنداشته میشد. هدف اصلی ساختارگرایان، شناسایی “ژرفساختها” (Deep Structures) یا الگوهای پنهان و بنیادینی بود که به پدیدههای فرهنگی و اجتماعی شکل و معنا میبخشند. همانطور که یک ساختمان بر اساس نقشه و اسکلتی معین بنا میشود که شاید در نمای ظاهری آن پنهان باشد، ساختارگرایان نیز معتقد بودند که پدیدههای فرهنگی دارای چنین اسکلتهای زیربنایی هستند.
این مقاله در پی آن است که با بررسی جامع و در عین حال قابل فهم، به تبیین این جنبش فکری مهم بپردازد. ابتدا به ریشههای زبانشناختی آن، بهویژه آرای فردینان دو سوسور، به عنوان نقطهی عزیمت اصلی ساختارگرایی، خواهیم پرداخت. سپس، گسترش این رویکرد به حوزههای دیگر و نقش متفکران کلیدی چون کلود لوی-استروس در انسانشناسی، رولان بارت در نقد ادبی و نشانهشناسی، ژاک لاکان در روانکاوی، و لویی آلتوسر در مارکسیسم را بررسی خواهیم کرد. در ادامه، اصول و مفروضات مشترک ساختارگرایی و روششناسی تحلیل ساختاری مورد بحث قرار خواهند گرفت. سرانجام، به انتقادات وارد بر این جنبش و زمینهسازی آن برای ظهور پساساختارگرایی اشاره خواهیم کرد و به جمعبندی و تبیین میراث پایدار آن خواهیم پرداخت.
۱. بنیانهای زبانشناختی: انقلاب سوسوری
هرگونه بحث جدی درباره ساختارگرایی ناگزیر از بازگشت به آرای زبانشناس سوئیسی، فردینان دو سوسور (1857-1913) است. کتاب او، “دوره زبانشناسی عمومی” (Cours de linguistique générale)، که پس از مرگش بر اساس یادداشتهای دانشجویانش در سال 1916 منتشر شد، به مثابه انجیل ساختارگرایی تلقی میشود. سوسور با ارائه مجموعهای از تمایزها و مفاهیم بنیادین، نه تنها مسیر زبانشناسی را تغییر داد، بلکه ابزارهای مفهومی لازم را برای تحلیل ساختاری سایر پدیدههای فرهنگی فراهم آورد.
۱.۱. زبان (Langue) در برابر گفتار (Parole)
سوسور میان “لانگ” (Langue) و “پارول” (Parole) تمایزی اساسی قائل شد. “لانگ” به نظام انتزاعی، اجتماعی و بالقوهی زبان اشاره دارد؛ مجموعهای از قواعد، واژگان، و ساختارهای دستوری که به طور مشترک در اختیار سخنگویان یک جامعه زبانی قرار دارد و پیششرط ارتباط است. این نظام، ناخودآگاه و پایدار است. در مقابل، “پارول” به تحقق انضمامی، فردی و بالفعل زبان در کنشهای گفتاری یا نوشتاری روزمره اطلاق میشود. پارول، متغیر، شخصی و تابع ارادهی فردی است.
برای مثال، قواعد دستور زبان فارسی (مانند تطابق فعل و فاعل، ترتیب اجزای جمله) و مجموعه واژگان آن، بخشی از “لانگ” زبان فارسی هستند. اما جملهای که من هماکنون مینویسم یا شما به زبان میآورید، یک نمونه از “پارول” است.
ساختارگرایان، با پیروی از سوسور، تمرکز خود را بر مطالعه “لانگ” قرار دادند، چرا که معتقد بودند این نظام زیربنایی و ساختاری است که به پدیدههای سطحی و متغیر “پارول” امکان وجود و معناداری میبخشد. آنها به دنبال کشف قواعد حاکم بر “لانگ”
۱.۲. نشانه زبانی: دال (Signifier) و مدلول (Signified)
سوسور نشانه زبانی (Linguistic Sign) را نه پیوند یک نام با یک شیء، بلکه یک واحد دو وجهی و روانشناختی متشکل از “دال” و “مدلول” تعریف کرد.
-
دال (Signifier):
تصویر صوتی یا کتبی نشانه است؛ یعنی جنبهی مادی و حسی آن. برای مثال، صدای واژه “درخت” یا شکل نوشتاری حروف د-ر-خ-ت.
-
مدلول (Signified):
مفهوم یا معنای ذهنی مرتبط با آن دال است؛ یعنی ایدهای که با شنیدن یا دیدن دال در ذهن ما تداعی میشود. برای مثال، مفهوم کلی یک گیاه بزرگ با تنه و شاخ و برگ.
نکتهی بسیار مهم در نظریه سوسور، اختیاری بودن (Arbitrary) یا قراردادی بودن پیوند میان دال و مدلول است. یعنی هیچ رابطهی طبیعی، ذاتی یا ضروری میان صدای “درخت” و مفهوم درخت وجود ندارد. اینکه ما در فارسی به این مفهوم “درخت” میگوییم، در انگلیسی “Tree” و در عربی “شجره”، صرفاً نتیجهی یک قرارداد اجتماعی و تاریخی در هر جامعه زبانی است. این اصل اختیاری بودن، پیامدهای گستردهای برای ساختارگرایی داشت، چرا که نشان میداد معنا ذاتی اشیاء نیست، بلکه در درون یک نظام قراردادی تولید میشود.
۱.۳. معنای رابطهای و نظام تفاوتها (System of Differences)
یکی از انقلابیترین ایدههای سوسور این بود که معنای یک نشانه نه از ذات آن، بلکه از رابطهی آن با سایر نشانهها در درون نظام زبان (لانگ) ناشی میشود. به عبارت دیگر، هر نشانه، هویت و معنای خود را از طریق “تفاوت” (Difference) خود با دیگر نشانهها کسب میکند. سوسور میگوید: “در زبان فقط تفاوت وجود دارد… بدون اصطلاحات مثبت.”
برای مثال، معنای رنگ “قرمز” تنها در تقابل با “سبز”، “آبی” و سایر رنگها، و همچنین در تمایز با مفاهیمی که قرمز نیستند، فهمیده میشود. اگر همه چیز قرمز بود، “قرمز” دیگر معنایی نداشت. در چراغ راهنمایی، “قرمز” به معنای “ایست” است، نه به خاطر ذات رنگ قرمز، بلکه چون “سبز” به معنای “حرکت” و “زرد” به معنای “احتیاط” است و این سه در یک نظام تقابلی قرار دارند.
این اصل، سنگ بنای تحلیل ساختاری شد: برای فهم هر پدیده، باید آن را در درون نظامی از روابط و تفاوتها قرار داد و جایگاه آن را نسبت به سایر عناصر نظام مشخص کرد.
۱.۴. مطالعه همزمانی (Synchronic) در برابر مطالعه درزمانی (Diachronic)
سوسور بر اهمیت مطالعه “همزمانی” زبان تأکید داشت، یعنی بررسی نظام زبان در یک مقطع زمانی خاص، گویی که از آن یک عکس فوری گرفتهایم، بدون توجه به تحولات تاریخی آن. این رویکرد با مطالعه “درزمانی” یا تاریخی زبان که به بررسی تغییرات و تطور زبان در طول زمان میپردازد (مانند ریشهشناسی واژگان)، در تضاد بود. سوسور معتقد بود که برای فهم کارکرد یک نظام، ابتدا باید وضعیت فعلی آن را به دقت تحلیل کرد. ساختارگرایان اولیه نیز عمدتاً این رویکرد همزماننگر را در تحلیل پدیدههای فرهنگی اتخاذ کردند، هرچند این موضوع بعدها مورد نقد قرار گرفت.
این مفاهیم سوسوری، بهویژه تأکید بر نظاممند بودن زبان، تولید معنا از طریق روابط و تفاوتها، و اختیاری بودن نشانه، الگویی قدرتمند برای تحلیل سایر نظامهای نشانهای فرهنگی، فراتر از زبان، فراهم آورد.
۲. گسترش ساختارگرایی: از زبان به فرهنگ و ذهن
جذابیت و قدرت تبیینی مدل زبانشناختی سوسور به حدی بود که متفکران در رشتههای مختلف بهسرعت اصول آن را برای تحلیل حوزههای تخصصی خود به کار گرفتند.
۲.۱. کلود لوی-استروس و انسانشناسی ساختاری
کلود لوی-استروس (1908-2009)، انسانشناس برجسته فرانسوی، شاید بیش از هر کس دیگری در تعمیم اصول ساختارگرایی به تحلیل فرهنگ نقش داشته باشد. او با الهام از زبانشناسی سوسور و همچنین مکتب زبانشناسی پراگ (بهویژه رومن یاکوبسن)، به تحلیل ساختارهای بنیادین اسطورهها، نظامهای خویشاوندی، و شیوههای تفکر در فرهنگهای مختلف، بهویژه جوامع موسوم به “ابتدایی” یا “ساده” پرداخت.
-
تحلیل اسطوره:
لوی-استروس اسطورهها را نه صرفاً داستانهایی خیالی، بلکه نظامهای منطقی پیچیدهای میدانست که کارکردشان حل نمادین تضادها و تناقضات بنیادین در تجربه بشری است. او، مشابه واجها در زبانشناسی، واحدهای معنایی بنیادینی در اسطورهها به نام “میتم” (Mytheme) شناسایی کرد. این میتمها بهخودیخود معنای ثابتی ندارند، اما در ترکیب با یکدیگر و در قالب روابط تقابلی، بهویژه “تقابلهای دوتایی” (Binary Oppositions) مانند خام/پخته، طبیعت/فرهنگ، زندگی/مرگ، به اسطوره معنا میبخشند. او معتقد بود که اسطورههای فرهنگهای به ظاهر متفاوت، در ژرفساخت خود از الگوهای منطقی مشابهی پیروی میکنند که ریشه در ساختارهای جهانشمول ذهن انسان دارند. برای مثال، در تحلیل اسطوره ادیپ، لوی-استروس تقابلهایی چون روابط خویشاوندی دستکمگرفتهشده/بیشازحدارزشدادهشده و نفی خاستگاه انسانی/اصرار بر خاستگاه انسانی را برجسته میکند.
-
نظامهای خویشاوندی:
او نظامهای خویشاوندی را نیز همچون یک زبان تحلیل کرد و نشان داد که قواعد ازدواج و تبادل زنان میان گروههای اجتماعی، بر اساس ساختارهای ناخودآگاه و منطقی عمل میکنند که هدفشان تضمین انسجام و بازتولید اجتماعی است. “ساختارهای بنیادین خویشاوندی” (1949) یکی از آثار کلیدی او در این زمینه است.
-
ذهن وحشی (The Savage Mind):
در کتاب “تفکر وحشی” (La Pensée sauvage، 1962)، لوی-استروس استدلال کرد که تفکر مردمان “ابتدایی” نه غیرمنطقی یا پیشمنطقی، بلکه دارای منطق خاص خود است (“منطق انضمامی”) که از طریق طبقهبندی دقیق، نمادسازی و ایجاد تقابلهای دوتایی عمل میکند. این منطق با منطق علمی مدرن (“منطق انتزاعی”) متفاوت است، اما به همان اندازه پیچیده و منسجم است و هر دو از ساختارهای بنیادین مشابهی در ذهن بشر نشأت میگیرند.
۲.۲. رولان بارت و نشانهشناسی ساختاری (دوره اولیه)
رولان بارت (1915-1980)، نظریهپرداز ادبی، منتقد و نشانهشناس فرانسوی، نقش مهمی در کاربرد اصول ساختارگرایی در تحلیل ادبیات و پدیدههای فرهنگی روزمره ایفا کرد.
-
اسطورهشناسیهای مدرن:
در کتاب “اسطورهها” (Mythologies، 1957)، بارت به تحلیل نشانهشناختی پدیدههای فرهنگ عامه مانند کشتی کج، تبلیغات مواد شوینده، اتومبیل سیتروئن، چهره گرتا گاربو، و غذا پرداخت. او نشان داد که چگونه این پدیدهها به “اسطورههای مدرن” تبدیل میشوند. اسطوره در نگاه بارت، یک نظام نشانهای ثانویه است که معنای اولیه و صریح (Denotation) یک پدیده را گرفته و معنایی ایدئولوژیک، فرهنگی و طبیعیشده (Connotation) بر آن تحمیل میکند. این معنای ثانویه چنان جا میافتد که گویی طبیعی و بدیهی است، در حالی که در واقع، ساخته و پرداختهی فرهنگ و ایدئولوژی مسلط است.
-
تحلیل ساختاری روایت:
بارت، به همراه دیگر ساختارگرایان مانند تزوتان تودوروف و آلژیرداس ژولین گريماس، تلاش کرد تا “دستور زبان” روایت را کشف کند. آنها به دنبال شناسایی واحدهای بنیادین روایت (مانند کنشها، شخصیتها، کارکردها) و قواعد ترکیب آنها در انواع داستانها بودند، تا به ساختارهای روایی جهانشمول دست یابند. مقاله “مقدمهای بر تحلیل ساختاری روایتها” (1966) از بارت در این زمینه بسیار تأثیرگذار بود.
- هرچند ایده “مرگ مؤلف” (Death of the Author، 1967) بیشتر با دوره پساساختگرایی بارت مرتبط است، اما ریشههای آن در تأکید ساختارگرایی بر متن به عنوان یک نظام خودبسنده از نشانهها و کاهش اهمیت نیت مؤلف در تولید معنا قابل ردیابی است.
۲.۳. ژاک لاکان و روانکاوی ساختاری
ژاک لاکان (1901-1981)، روانکاو و روانپزشک فرانسوی، با شعار “بازگشت به فروید” و تلفیق آن با زبانشناسی ساختاری سوسور و انسانشناسی لوی-استروس، تفسیری نوین و بسیار تأثیرگذار از روانکاوی ارائه داد.
-
ناخودآگاه ساختاری همچون زبان:
لاکان معتقد بود که “ناخودآگاه ساختاری همچون زبان دارد”. این بدان معناست که فرآیندهای ناخودآگاه (مانند آنچه در رؤیاها، لغزشهای زبانی، و نشانههای مرضی آشکار میشود) از قواعدی مشابه قواعد زبان پیروی میکنند. او مفاهیم فرویدی را از طریق مفاهیم سوسوری مانند دال و مدلول، و همچنین استعاره و مجاز (که از رومن یاکوبسن وام گرفته بود) بازتفسیر کرد. برای لاکان، در ناخودآگاه، “دال بر مدلول تقدم دارد” و ناخودآگاه شبکهای از دالهای شناور است که مدام در حال لغزش و جابجایی هستند.
-
ساحتهای سهگانه:
او سه ساحت یا مرتبه را در تحول روانی و ساختیابی سوژه مطرح کرد: “امر خیالی” (Imaginary)، “امر نمادین” (Symbolic)، و “امر واقعی” (Real). امر نمادین، که با ورود به زبان، فرهنگ و قانون (به ویژه “نام پدر”) شکل میگیرد، برای تحلیل ساختاری لاکانی اهمیت محوری دارد. این ساحت، قلمرو نشانهها، قوانین اجتماعی، و ساختارهای زبانی است که سوژه را برمیسازند.
۲.۴. لویی آلتوسر و مارکسیسم ساختاری
لویی آلتوسر (1918-1990)، فیلسوف مارکسیست فرانسوی، تلاش کرد تا با استفاده از مفاهیم ساختارگرایانه، قرائتی “علمی” و ضد اومانیستی از مارکسیسم ارائه دهد.
-
جامعه به مثابه ساختار:
آلتوسر جامعه را به عنوان یک “کل ساختارمند پیچیده” (structured whole) متشکل از سطوح یا کارویژههای مختلف (اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیک) میدید که هر یک استقلال نسبی خود را دارند، اما در نهایت سطح اقتصادی “تعیینکننده در آخرین وهله” (determination in the last instance) است. او بر نقش “دستگاههای ایدئولوژیک دولت” (Ideological State Apparatuses – ISAs) مانند خانواده، مدرسه، کلیسا، رسانهها و اتحادیهها در بازتولید روابط تولیدی و انقیاد سوژهها از طریق القای ایدئولوژی مسلط تأکید داشت.
-
ضدیت با اومانیسم و تاریخگرایی:
آلتوسر با تفسیرهای اومانیستی از مارکس جوان که بر “انسان” و “ازخودبیگانگی” او تأکید داشتند، مخالف بود و معتقد بود که تاریخ فرآیندی “بدون سوژه” است و افراد صرفاً “کارگزاران” (supports/bearers) یا حاملان ساختارها و روابط اجتماعی هستند، نه پدیدآورندگان تاریخ.
۲.۵. حلقه زبانشناسی پراگ و رومن یاکوبسن
هرچند پیش از اوجگیری ساختارگرایی فرانسوی فعالیت میکردند، اما اعضای حلقه پراگ (فعال در دهههای 1920 و 1930) مانند رومن یاکوبسن (1896-1982) و نیکولای تروبتسکوی، که خود از سوسور تأثیر پذیرفته بودند، نقش مهمی در توسعه مفاهیم کلیدی زبانشناسی ساختاری، بهویژه در حوزه واجشناسی (تحلیل نظام آواهای زبان و ویژگیهای ممیزهی آنها) و تحلیل کارکردهای زبان داشتند. یاکوبسن بعدها با مهاجرت به آمریکا و همکاری با لوی-استروس، به پلی میان ساختارگرایی اروپایی و آمریکایی بدل شد. نظریه او درباره “شش کارکرد زبان” (عاطفی، ترغیبی، ارجاعی، فرازبانی، همدلانه، و شعری) و تحلیل دو محور بنیادین زبان، یعنی “استعاره” (محور گزینش یا جانشینی) و “مجاز” (محور ترکیب یا همنشینی)، تأثیر زیادی بر نقد ادبی ساختاری، نشانهشناسی و حتی روانکاوی لاکانی گذاشت.
۳. اصول و مفروضات کلیدی ساختارگرایی
علیرغم تنوع کاربردها در رشتههای مختلف، میتوان چند اصل و مفروضهی مشترک را در رویکردهای ساختارگرایانه شناسایی کرد:
۱. اولویت ساختار بر عنصر: معنا و کارکرد هر عنصر تنها در درون ساختاری که به آن تعلق دارد، قابل فهم است. ساختار به عناصر خود شکل و معنا میبخشد. یک آجر به تنهایی معنای خاصی ندارد، اما وقتی در دیوار قرار میگیرد، بخشی از یک ساختار معنادار میشود.
۲. تمرکز بر روابط و تفاوتها: ساختارگرایان به جای بررسی ماهیت ذاتی اشیاء، بر روابط متقابل میان عناصر یک نظام (مانند تقابل، همنشینی، جانشینی) و تفاوتهای میان آنها تأکید میکنند. معنا از دل همین روابط و تفاوتها زاده میشود.
۳. جستجوی قوانین جهانشمول و ناخودآگاه: بسیاری از ساختارگرایان به دنبال کشف قوانین و الگوهای کلی و حتی جهانشمولی بودند که بر پدیدههای فرهنگی حاکم است. این ساختارها اغلب ناخودآگاه هستند و کنشگران از وجود و کارکرد آنها بیاطلاعاند، همانطور که ما هنگام صحبت کردن، به قواعد دستوری زبان خود آگاهی کامل نداریم اما از آنها پیروی میکنیم.
۴. رویکرد همزماننگر (Synchronic): تأکید بر تحلیل نظام در یک مقطع زمانی خاص، و کمتر توجه کردن به تحولات تاریخی (رویکرد درزماننگر یا Diachronic). هدف، درک کارکرد فعلی سیستم است.
۵. استفاده از تقابلهای دوتایی (Binary Oppositions): این ابزار تحلیلی، که از زبانشناسی (مانند تقابل واجهای بیواک/واکدار) وام گرفته شده بود، بهطور گسترده برای تحلیل پدیدههای فرهنگی (مانند طبیعت/فرهنگ، مرد/زن، مقدس/نامقدس، چپ/راست) به کار رفت. ساختارگرایان معتقد بودند که ذهن انسان تمایل دارد جهان را از طریق این تقابلها درک و طبقهبندی کند.
۶. علمگرایی و عینیتگرایی: ساختارگرایی داعیهی دستیابی به تحلیلی علمی، عینی و دقیق از پدیدههای فرهنگی را داشت و سعی میکرد روشهای نظاممند و قابل تکرار را در علوم انسانی به کار گیرد و از تفسیرهای ذهنی و احساسی پرهیز کند.
۷. فراروی از سوژه و نیت (De-centering the Subject): در نگاه ساختارگرایانه، معنا نه در ذهن مؤلف یا سوژهی فردی، بلکه در خود ساختارها و نظامهای نشانهای (مانند زبان یا اسطوره) نهفته است. سوژه، خود محصول این ساختارهاست، نه خالق خودمختار معنا. این رویکرد به “مرگ سوژه” یا تضعیف نقش سوژهی اومانیستی (انسان به عنوان مرکز و مبدأ معنا) منجر شد.
۴. نقدها، محدودیتها و گذار به پساساختارگرایی
با وجود دستاوردهای عظیم و تأثیرگذاری گسترده، ساختارگرایی از اواخر دهه 1960 به بعد با انتقادات جدی مواجه شد که زمینهساز ظهور جریان فکری بعدی، یعنی پساساختارگرایی، گردید. جالب اینجاست که بسیاری از پساساختارگرایان، خود زمانی در اردوگاه ساختارگرایی قرار داشتند (مانند بارت، فوکو و دریدا).
برخی از مهمترین این نقدها عبارتند از:
۱. ایستایی، همزماننگری افراطی و ضدتاریخیگری (Ahistoricism): تأکید بیش از حد بر تحلیل همزماننگر، باعث نادیده گرفتن پویایی، تغییر، تحول تاریخی، و زمینههای اجتماعی-سیاسی تولید پدیدههای فرهنگی میشد. ساختارها اغلب ایستا، تغییرناپذیر و جهانشمول تلقی میشدند، در حالی که فرهنگها و معانی دائماً در حال دگرگونی هستند.
۲. جبرگرایی ساختاری (Determinism) و نفی عاملیت انسانی: با اولویت دادن به ساختار و نظام، نقش عاملیت انسانی (Human Agency)، خلاقیت فردی، امکان مقاومت در برابر ساختارها و تغییر آنها نادیده گرفته یا کماهمیت شمرده میشد. سوژه به ابزاری منفعل در دست ساختارهای از پیش موجود تقلیل مییافت.
۳. جهانشمولگرایی و قوممداری بالقوه (Universalism and potential Ethnocentrism): ادعای کشف ساختارهای جهانشمول (بهویژه در کارهای لوی-استروس) میتوانست منجر به تحمیل الگوهای فکری غربی بر فرهنگهای دیگر و نادیده گرفتن تفاوتها، ویژگیهای منحصربهفرد، و تاریخمندی آنها شود.
۴. فرمالیسم و بیتوجهی به محتوا و زمینه: تمرکز افراطی بر فرم و ساختار، گاه به قیمت نادیده گرفتن محتوا، معنای اجتماعی، سیاسی و ارزشهای اخلاقی پدیدهها تمام میشد. گویی تحلیل ساختاری تنها به “چگونه” گفتن اهمیت میداد، نه “چه” گفتن و “چرا” گفتن.
۵. صلبیت و سلسلهمراتبی بودن تقابلهای دوتایی: هرچند تقابلهای دوتایی ابزار تحلیلی مفیدی بودند، اما منتقدان (بهویژه ژاک دریدا) اشاره کردند که این تقابلها اغلب سلسلهمراتبی هستند (یعنی یکی از دو قطب بر دیگری برتری و ارجحیت دارد، مانند گفتار/نوشتار، مرد/زن، عقل/احساس). پساساختارگرایان به واسازی (Deconstruction) این سلسلهمراتب پرداختند.
۶. ادعای عینیت و علمگرایی: این ادعا که تحلیلگر میتواند از بیرون و به شیوهای کاملاً عینی و فارغ از ارزشداوری به تحلیل ساختارها بپردازد، مورد تردید قرار گرفت. پساساختارگرایان بر نقش خود تحلیلگر، پیشفرضهای او، و تأثیر زبان و قدرت در فرآیند تحلیل و تولید دانش تأکید کردند.
۷. مرکززدایی از معنای ثابت: ساختارگرایی، هرچند معنا را از ذات اشیاء به نظام روابط منتقل کرد، اما همچنان به دنبال یک معنای ثابت و نهایی برای ساختار بود. پساساختارگرایان این ایده را به چالش کشیدند و بر تکثر، بیثباتی و بازی بیپایان دالها تأکید کردند.
این انتقادات و پرسشهای جدید، راه را برای ظهور پساساختارگرایی هموار کرد که در واقع، نه یک گسست کامل از ساختارگرایی، بلکه نوعی رادیکالیزه کردن و به چالش کشیدن مفروضات آن بود.
۵. نتیجهگیری: میراث پایدار یک پارادایم
ساختارگرایی، با تلاش بلندپروازانهاش برای کشف ژرفساختهای معنا و فرهنگ، بدون شک یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین جنبشهای فکری قرن بیستم بود. این رویکرد، با ارائه ابزارهای مفهومی و روششناختی نوین، درک ما را از زبان، اسطوره، ادبیات، جامعه و ذهن انسان عمیقاً متحول ساخت.
میراث ساختارگرایی چندوجهی است:
-
انقلاب در روششناسی علوم انسانی:
ساختارگرایی روشهای جدید و دقیقتری برای تحلیل پدیدههای فرهنگی ارائه داد و بر اهمیت تفکر نظاممند، توجه به روابط درونی عناصر، و فراروی از برداشتهای سطحی و شهودی تأکید کرد.
-
برجستهسازی نقش زبان و نشانهها:
اهمیت محوری زبان و نظامهای نشانهای در شکلدهی به فرهنگ، تفکر و واقعیت اجتماعی، یکی از دستاوردهای مهم ساختارگرایی است که همچنان در علوم انسانی معاصر، از جمله در مطالعات فرهنگی، تحلیل گفتمان و نظریههای پسامدرن، مورد تأکید قرار میگیرد.
-
توسعهی بینرشتهای:
ساختارگرایی با ایجاد پیوند میان رشتههای مختلف مانند زبانشناسی، انسانشناسی، نقد ادبی، روانکاوی و فلسفه، به غنای مباحث نظری در علوم انسانی کمک شایانی کرد.
-
زمینهسازی برای پساساختارگرایی و دیگر جریانهای انتقادی:
بسیاری از مفاهیم و دغدغههای پساساختارگرایی (مانند بیثباتی معنا، نقش قدرت، واسازی، و اهمیت گفتمان) در واکنش به محدودیتها و پرسشهای مطرح شده توسط خود ساختارگرایی یا در ادامه و تعمیق آنها شکل گرفتند.
هرچند امروزه ساختارگرایی به شکل اولیه خود دیگر پارادایم غالب نیست و بسیاری از مفروضات آن مورد نقد و بازبینی قرار گرفتهاند، اما نمیتوان اهمیت تاریخی و دستاوردهای ماندگار آن را نادیده گرفت. این جنبش نه تنها افقهای جدیدی را در علوم انسانی گشود، بلکه به عنوان یک مرحلهی ضروری و بنیادین، زمینهی بسیاری از تحولات فکری بعدی را فراهم آورد و پرسشهایی را مطرح کرد که همچنان در کانون مباحث نظری معاصر قرار دارند. فهم ساختارگرایی، کلیدی برای فهم چشمانداز فکری قرن بیستم و تحولات پس از آن، و درک این نکته است که چگونه “ژرفساختها” همچنان، آگاهانه یا ناآگاهانه، زندگی و اندیشه ما را شکل میدهند.
منابع (References)
1. Saussure, Ferdinand de. (1959). Course in General Linguistics. Translated by Wade Baskin. New York: Philosophical Library.
2. سوسور، فردینان دو. (1390). دوره زبانشناسی عمومی. ترجمه کورش صفوی. تهران: هرمس.
3. Lévi-Strauss, Claude. (1963). Structural Anthropology. Translated by Claire Jacobson and Brooke Grundfest Schoepf. New York: Basic Books.
4. لوی-استروس، کلود. (1396). انسانشناسی ساختاری. ترجمه ابوالقاسم ذکرگو. تهران: پارت.
5. Lévi-Strauss, Claude. (1966). The Savage Mind (La Pensée sauvage). Chicago: University of Chicago Press.
6. Barthes, Roland. (1972). Mythologies. Translated by Annette Lavers. New York: Hill and Wang.
7. بارت، رولان. (1392). اسطورهها. ترجمه شیریندخت دقیقیان. تهران: مرکز.
8. Jakobson, Roman. (1960). “Linguistics and Poetics.” In T. Sebeok (Ed.), Style in Language (pp. 350-377). Cambridge, MA: MIT Press.
9. Culler, Jonathan. (1975). Structuralist Poetics: Structuralism, Linguistics, and the Study of Literature. Ithaca, NY: Cornell University Press.
10. کالر، جاناتان. (1381). بوطیقای ساختارگرا: ساختارگرایی، زبانشناسی و مطالعه ادبیات. ترجمه فرزانه طاهری. تهران: آگه.
11. Hawkes, Terence. (1977). Structuralism and Semiotics. London: Methuen.
12. هاکس، ترنس. (1382). ساختارگرایی و نشانهشناسی. ترجمه مهدی سحابی. تهران: مرکز.
13. احمدی، بابک. (1386). ساختار و تأویل متن. تهران: مرکز.
14. سیم، استوارت. (1389). ساختارگرایی و پساساختارگرایی. ترجمه شهناز بیات. تهران: بصیرت.